|
روضه مکتوب شب ششم محرم( حضرت قاسم بن الحسن)
+ نویسنده مهدی سلیمانی آشتیانی در پنج شنبه 16 آبان 1392 |
روضه مکتوب شب ششم محرم حضرت قاسم بن الحسن علیهما السلام چند نكته در ميدان رفتن حضرت قاسم قابل تأمل است: 1- مرحوم محدّث قمّى در نفسالمهموم نقل مىكند:(جَعَلا يَبْكيانِ حَتّى غُشِىَ عَلَيهِما)؛«هر دو آنقدر گريه كردند كه هر دو بيهوش شدند»! ما در وداع هيچ شهيدى از شهداى كربلا اين حال را از امام (عليه السلام) نمىبينيم!! (1) و اين از مختصات اين مظلوم است. 2- امام عليه السلام به قاسم فرمود: يابن اخي انت من اخي علامه و اريد ان تبقي لِاَتسلي بك. وجود تو موجب تسلي دل من است. را ستي چه مقام با عظمتي است كه در سن سيزده سالگي باعث آرامش دل عموست. (2) 3- نحوه آمدن اما حسين عليه السلام بر بالين او: فَجَلَّى الْحُسَيْنُ عليه السلام كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيْثٍ أُغْضِبَ حسين عليه السلام كه فرياد برادرزادهاش را شنيد مانند باز شكارى خود را ببالين وى رسانيده و چون شير ژيانى شمشير كشيده بقاتل وى حمله كرد. 4- قضاياى كربلا قضاياى روشنى است و سراسر اين قضايا هم افتخارآميز است، ولى ما آمدهايم چهره اين حادثه تابناك تاريخى را تا اين مقدار مُشوَّه كردهايم! بزرگترين خيانتها را ما به امام حسين عليه السلام كردهايم. ما آمدهايم قاسمى درست كردهايم كه آرزويش فقط دامادى بوده، آرزوى عمويش هم دامادى او بوده است. اين را شما مقايسه كنيد با قاسمى كه در تاريخ بوده است. تواريخ معتبر اين قضيه را نقل كردهاند كه در شب عاشورا امام عليه السلام اصحاب خودش را در خيمهاى «عِنْدَ قِرَبِ الْماءِ» جمع كرد. امام اصحاب خودش را در آن خيمه يا نزديك آن خيمه جمع كرد. آن خطابه بسيار معروف شب عاشورا را در آنجا امام القاء كرد، خلاصه به آنها مىگويد شما آزاديد (آخرين اتمام حجت به آنها). امام نمىخواهد كسى رودربايستى داشته باشد، كسى خودش را مجبور ببيند، حتى كسى خيال كند به حكم بيعت لازم است بماند؛ خير، همهتان را آزاد كردم، همه يارانم، همه خاندانم، حتى برادرانم، فرزندانم، برادرزادگانم؛ اينها هم جز به شخص من به كسى كارى ندارند؛ امشب شب تاريكى است؛ اگر مىخواهيد، از اين تاريكى استفاده كنيد برويد و آنها هم قطعاً به شما كارى ندارند. اول از آنها تجليل مىكند: منتهاى رضايت را از شما دارم، اصحابى از اصحاب خودم بهتر سراغ ندارم، اهل بيتى از اهل بيت خودم بهتر سراغ ندارم. در عين حال اين مطالب را هم حضرت به آنها مىفرمايد. همهشان به طور دسته جمعى مىگويند: مگر چنين چيزى ممكن است؟! جواب پيغمبر را چه بدهيم؟ وفا كجا رفت؟ انسانيت كجا رفت؟ محبت و عاطفه كجا رفت؟ آن سخنان پرشورى كه آنجا گفتند، كه واقعاً انسان را به هيجان مىآورد. يكى مىگويد مگر يك جان هم ارزش اين حرفها را دارد كه كسى بخواهد فداى مثل تويى كند؟! اى كاش هفتاد بار زنده مىشدم و هفتاد بار خودم را فداى تو مىكردم. آن يكى مىگويد هزار بار. يكى مىگويد: اى كاش امكان داشت بروم و جانم را فداى تو كنم، بعد اين بدنم را آتش بزنند، خاكستر كنند، خاكسترش را به باد بدهند، باز دومرتبه مرا زنده كنند، بازهم و بازهم. اول كسى كه به سخن درآمد برادرش أبو الفضل بود و بعد همه بنى هاشم. همينكه اينها اين سخنان را گفتند، آن وقت امام مطلب را عوض كرد، از حقايق فردا قضايايى گفت، فرمود: پس بدانيد كه قضاياى فردا چگونه است. آن وقت به آنها خبر كشته شدن را داد. درست مثل يك مژده بزرگ تلقى كردند. آن وقت همين نوجوانى كه ما اين قدر به او ظلم مىكنيم، آرزوى او را دامادى مىدانيم، تاريخ مىگويد خودش گفته آرزوى من چيست. يك بچه سيزدهساله معلوم است در جمع مردان شركت نمىكند، پشت سر مردان مىنشيند. مثل اينكه پشت سر نشسته بود و مرتب سر مىكشيد كه ديگران چه مىگويند؟ وقتى كه امام فرمود همه شما كشته مىشويد، اين طفل با خودش فكر كرد كه آيا شامل من هم خواهد شد يا نه؟ با خود گفت آخر من بچهام، شايد مقصود آقا اين است كه بزرگان كشته مىشوند، من هنوز صغيرم. يك وقت رو كرد به آقا و عرض كرد: «وَ أَنَا فى مَنْ يُقْتَلُ؟» آيا من جزء كشتهشدگان هستم يا نيستم؟ حالا ببينيد آرزويش چيست؟ آقا جوابش را نداد، فرمود: اول من از تو يك سؤال مىكنم جواب مرا بده، بعد من جواب تو را مىدهم. شايد (من اينطور فكر مىكنم) آقا مخصوصاً اين سؤال را كرد و اين جواب را شنيد، خواست اين سؤال و جواب پيش بيايد كه مردم آينده فكر نكنند اين نوجوان ندانسته و نفهميده خودش را به كشتن داد، ديگر مردم آينده نگويند اين نوجوان در آرزوى دامادى بود، ديگر برايش حجله درست نكنند، جنايت نكنند. آقا فرمود كه اول من سؤال مىكنم. عرض كرد: بفرماييد. فرمود: «كَيْفَ الْمَوْتُ عِنْدَكَ»؟ پسركم، فرزند برادرم، اول بگو مردن، كشته شدن در ذائقه تو چه طعمى دارد؟ فوراً گفت: «احْلى مِن الْعَسَلِ» از عسل شيرينتر است؛ من در ركاب تو كشته بشوم، جانم را فداى تو كنم؟ اگر از ذائقه مىپرسى (چون حضرت از ذائقه پرسيد) از عسل در اين ذائقه شيرينتر است، يعنى براى من آرزويى شيرينتر از اين آرزو وجود ندارد. ببينيد چقدر منظره تكاندهنده است!. اينهاست كه اين حادثه را يك حادثه بزرگ تاريخى كرده است كه تا زندهايم ما بايد اين حادثه را زنده نگه بداريم، چون ديگر نه حسينى عليه السلام پيدا خواهد شد نه قاسم بن الحسنى عليه السلام. اين است كه اين مقدار ارزش مىدهد كه بعد از چهارده قرن اگر يك چنين حسينيهاى به نامشان بسازيم كارى نكردهايم، و الا آن كه آرزوى دامادى دارد، كه همه بچهها آرزوى دامادى دارند، ديگر اين حرفها را نمىخواهد، وقت صرف كردن نمىخواهد، پول صرف كردن نمىخواهد، برايش حسينيه ساختن نمىخواهد، سخنرانى نمىخواهد. ولى اينها جوهره انسانيتاند، مصداق «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» هستند، اينها بالاتر از فرشته هستند. فرمود: بله فرزند برادرم، پس جوابت را بدهم، كشته مىشوى «بَعْدَ انْ تَبْلَو بِبَلاءٍ عَظيمٍ» اما جان دادن تو با ديگران خيلى متفاوت است، يك گرفتارى بسيار شديدى پيدا مىكنى. (3)
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
چقدر اين دشمنا نادانند فكر كردند با تحريم اقتصادي ونظامي و ... مي تونند اين دولت و ملت رو به زانو در بيارند ملتي كه شعارش برگرفته از مكتب امام حسين عليه السلام است.
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور (حافظا) حاليا در کنج فقر و خلوت شبهای تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور (4) يابن الزهرا بيا بيا 2
تا تنهايي عمو رو ديد اومد اجازه ميدان بگيره امام دستهايش را به گردن قاسم انداخت ، آنقدر گريه كردند كه هر دو بيهوش شدند. امام عليه السلام به قاسم فرمود: يابن اخي انت من اخي علامه و اريد ان تبقي لِاَتسلي بك.اي پسر برادرم تو يادگار برادرمني وجود تو موجب تسلي دل من است. «فَلَمْ يَزَلْ يُقَبِّلُ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ حَتَّى أذِنَ لَه» اينقدردستو پاي عمو را بوسيد تا عمو را راضي كرد رفت ميدان اما:
امان زلحضه آخر كه دست و پا ميزد عموي بي كس خود را فقط صدا مي زد
هنوز زنده بود كه اون نانجيب مي خواست سر از بدنش جدا كنه . فَجَلَّى الْحُسَيْنُ عليه السلام كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيْثٍ أُغْضِبَ حسين عليه السلام كه فرياد برادرزادهاش را شنيد مانند باز شكارى خود را ببالين وى رسانيده و چون شير ژيانى شمشير كشيده بقاتل وى حمله كرد. بعضي از شهدا همان يك دفعه آقا را صدا مي زدند اما اين ناز دانه با اينكه ابي عبد الله عليه السلام بالاي سرش تشريف داشتند مكرر صدا مي زد يا عماه ، و پاشنه پايش را حركت مي داد.
امان زتشنگي و پا كشيدنش بر خاك كه مُهر داغ دلش را به كربلا مي زد عجيب نيست كه قدش ، چون قد آقا شد زبس كه بر بدنش خصم، نيزه جا ميكرد هر آنكه بود در آنجا تن يتيمش را به روي خاك زمين يا كشيد يا مي زد
با عجله اومد بالاي سر قاسم:«يَعِزُّ عَلى عَمِّكَ انْ تَدْعوهُ فَلا يُجيبُكَ اوْ يُجيبُكَ فَلا يَنْفَعُكَ» يعنى برادر زاده! خيلى بر عموى تو سخت است كه تو بخوانى، نتواند تو را اجابت كند، يا اجابت كند و بيايد اما نتواند براى تو كارى انجام بدهد. در همين حال بود كه يك وقت فريادى از اين نوجوان بلند شد و جان به جان آفرين تسليم كرد.
حديث عشق تو ديوانه كرده عالم را به خون نشانده دل دودمان آدم را غم تو موهبت كبرياست در دل من نمي دهم به سرور بهشت اين غم را اگر بناست دمي بي تو بگذرد عمرم هزار بار بميرم نبينم آن دم را حسين عليه السلام آرام جانم حسين عليه السلام روح و روانم
منابع: (1) نفسالمهموم، صفحهى 198. (2) مروري بر مقتل سيدالشدا ص43(متن گفتار شيخ حسين انصاريان) (3) مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى،ج17، ص: 81 (4) حافظ غزلیات غزل شماره ۲۵ منادیون بزرگترین مرجع سخنرانی مکتوب علما خطبا و فضلا مبین نظرات شما عزیزان: |